پخش زنده
امروز: -
این هفته پای صحبت فردی نشستیم که ۳۵ سال پیش پایش رابرای دفاع از وطن داد و امروز هم در سنگر تولید جنگ اقتصادی فعالیت میکند
متن گفتگوی کامبیز رضوانی خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما با جانباز سرافراز قائم شهری به شرح زیر است:
خبرنگار: حاج آقا بچه مازندرانی؟
جانباز: بله
خبرنگار: اصالتاً؟
جانباز: بله
خبرنگار: الان چند سالتان است؟
جانباز: ۵۹ سال
خبرنگار: چند سال است که روی صندلی چرخدار مینشینی؟
جانباز: حدود ۳۵ سال
خبرنگار: ۳۵ سال از ۲۳، ۲۴ سالگی روی صندلی چرخدار زندگی میکنی؟
جانباز: بله
خبرنگار: خسته نشدی؟
جانباز: نه عادی شد برای ما
خبرنگار: کجا جانباز شدید؟
جانباز: اروند رود آبادان بر اثر ترکش خمپاره، دیدم روی هوا هستیم دیدم مثل کاغذی که بسوزد جم بشه کوچیک بشه دارم میسوزم جم میشم ناخودآگاه یا حسین یا حسین افتادم پایین بعد درازکش دیدم این قسمت پای من نیست. بعد دست زدم دیدم پشت سر من است پای من
خبرنگار: پشیمان نشدی؟
جانباز: نه
خبرنگار: که با خودتان اون لحظه نگفتیای بابا چرا اصلا رفتم؟
جانباز: عرض کردم، چون داوطلب شدم رفتم به همین دلیل احتمال این چیزها را میدادم
خبرنگار: شما تو خانواده سرمایه داری زندگی کردید پدرتان و مادرتان؟
جانباز: نه پدرم یک کارمند ساده شهرداری سیمرغ و یا کیاکلا سابق بودند بعد با ۷ سر عائله زندگی را پیش میبردند که گاهی من و داداش شهیدم تابستانها بعد از تحصیل کار میکردیم پول را میآوردیم خدمت شون.
خبرنگار: چیکار میکردید شما؟
جانباز: کارهای بنایی، کارهای نمیدونم خیاطی شب خیاطی میکردیم اون موقع که بتوانیم کمک حال زندگی و خانواده باشیم.
خبرنگار: بعد از اینکه جانباز شدید پول هنگفتی گیرتان اومد؟
جانباز: نه مقدار حقوقی که از سازمان به ما میدادند همون بود، نه زمین چندانی پدرم داشت که ارث پدری به ما برسد، نه سرمایه مادری داشتیم، هیچی نداشتیم دست خالی.
خبرنگار:، اما حاج آقا رضایی که شنیدید بخشی از قصه زندگی شان رو، امروز ایشان صاحب یک کارخانه هستند و یک کارآفرین موفق در قائمشهر درسته؟
جانباز: بله.
خبرنگار: خوب همه میگن این پوله از کجا اومد که شما کارخانه راه انداختید؟
جانباز: پول آن چنانی نمیخواست یک مقدار سرمایهای پس انداز خودمان و از خانواده و دوست و رفیقها قرض کردیم مابقی هم با وام بانکی که در آن زمان حدود ۱۸۰ تومان به ما وام داده بودند تونستیم اینجا را سرپا بکنیم مردم فکر میکردند که زمین اینجا رو مفتی به ما داده اند یا، چون جانباز شدیم به ما وام دادند خوب همین وام را به همه دادند. سامان صنایع اطراف این شهرک صنعتی همین زمین را دادن همون پولی که از اونا گرفتن از ما هم گرفتند هیچ استثنایی من با بقیه افرادی که تو شهرک صنعتی برایشان قائل شدند هیچ تفاوت و فرقی قائل نشدند.
خبرنگار: خوب اینجا بخشی از خط تولید است.
خبرنگار: حاج آقا کارخانه کارخانه چی هستش؟
جانباز: کارخانه فرآوردههای لبنیاتی است.
خبرنگار: بچهها یه دونه از این ماستهایی که دارید تولید میکنید رو به من بدید-------- این داغ از تنور در اومده الان.
خبرنگار: اصلا این ماست رو شما چند میفروشید؟
جانباز: پرچرب است؛ ۵ تومان.
خبرنگار: این رو میدید ۵ هزار تومان ماهی چقدر به کارگرها حقوق میدید؟
جانباز: بستگی داره یکی یک و ۵۰۰ و یا یک و ۸۰۰ و یکی ۲.
خبرنگار: ۵۰۰ تومان؟
جانباز: نه یک و ۵۰۰، یک و ۸۰۰ و ۲ تومان.
خبرنگار: آها از کجا میاریدشان جذب شان میکنید کارگرها رو؟
جانباز: جوانهای همین شهرمان هستند بیکارند اغلب بیکارند حتی حاضرند کمتر از این هم بگیرند که کار بکنند.
خبرنگار: الان کارگر شما تو اوج تولیدتان چند تا بود تو کارخانه؟
جانباز: ۴۰ تا ۴۵ تا کارگر داشتیم ما.
خبرنگار: اون موقع که تولیدتان خیلی خوب بود؟
جانباز: آره روزی ۱۸ تا ۲۰ تن ما تولید داشتیم الان روزی ۲ تن ۳ تن ۱ تن.
خبرنگار: یعنی ۱۵، ۱۶ تن اومده پایین تولیدتان. کارگرتان چقدر کم شد؟
جانباز: کارگرمان حدود ۳۰ و خردهای کم شد.
خبرنگار: چرا تعطیل نکردید پس با این مشکلات؟
جانباز: به دلیل اینکه این مقدار جوانها که اینجا هستند لااقل بیکار نشن اینجا را سرپا نگهداشته باشم تا یک فرجی بشه دولت یک حمایتی بکنه، تقاضای صبا در گردش میکنیم میگه بهره ۱۸ درصد، این وام به چه درد من میخوره آقا.
خبرنگار: یعنی میگید وام کم بهره بهت بدهند؟
جانباز: وام کم بهره صبا در گردش به ما بدهند، ۴ درصد، ۶ درصد، ۸ درصد که دست ما بچرخه بتوانیم مواد ارزانتر بخریم این تمام شده محصولات ما به قیمت پایین بیاد بتوانیم راحتتر به بازار عرضه بکنیم که بتونیم کارگر بیشتری اینجا مشغول بشن.
خبرنگار: شما چیکار کردید که چراغ اینجا خاموش نشه تو این دوره سخت؟
جانباز: هر چی در توانم بود گذاشتم حتی حقوق خودم و خانمم ماهیانه باور کن برای اینجا هزینه میکنیم ماشین خارجی خودم را فروختم خانه تهران خودم را فروختم خدا شاهده بدهی اینجا را بدم و اینجا را بتونم سرپا داشته باشم.
خبرنگار: به خاطر همین ۱۰ تا ۱۵ کارگر؟
جانباز: بله.
خبرنگار: مثلا الان شما میگید حمایت، چقدر وام چقدر سرمایه در گردش بدن شما، اینجا رونق میگیرد؟
جانباز: ما انتظار نداریم مثل بعضی از آقایون ها، آقازادهها میلیاردی وام میگیرند ۲ میلیارد ۳ میلیارد، ما در همین حد ۳۰۰ تومان ۴۰۰ تومان.
خبرنگار: جدی میگید؟
جانباز: ۲۰۰ تومان حاضریم.
خبرنگار: جدی میگید؟
جانباز: بله.
خبرنگار: یعنی با ۲۰۰ میلیون وام اینجا را میاری رو ۴۰ تا کارگر؟
جانباز: نه به ۴۰ تا کارگر، به هر حال دو برابر میکنیم از مقداری که هست.
خبرنگار: یک جانباز اومده کارآفرینی کرده باید هواشو داشته باشند اصلاً همه تولید کنندهها رو.
جانباز: به ما که رسید آقای رضوانی به ما که رسیدن میگن قانون، قانون رو میدونی که به ما که میرسد هی چوب لای چرخ میذارن میگن نمیشه نمیدیم نمیشه، ولی برای اون آقایون راه بازه.
خبرنگار: حیفه، کم نیاری حاجی، شماها بچه جبهه و جنگید.
جانباز: بله ما تا هستیم ایستاده ایم.
خبرنگار: شما وقتی که جانباز شدید مجرد بودید یا متاهل؟
جانباز: مجرد بودم.
خبرنگار: چند سال بعد از جانبازی؟
جانباز: ۷ سال.
خبرنگار خطاب به همسر جانباز: الان چند سال زندگی مشترک دارید با حاج آقای رضایی؟
همسرجانباز: ۲۸ سال.
خبرنگار: شد یه روز خسته بشید تو این ۲۸ سال؟
همسرجانباز: نه.
خبرنگار: شعاری نهها حاج خانم.
همسرجانباز: نه جدی میگم یعنی من همش خدا رو شکر میکنم و از اینکه این افتخار را نصیب من کرده بارها به آقای رضایی میگم که اینقدر صبرت زیاده من شرمنده میشم اینقدر شما صبور هستید.
خبرنگار: حس و حال اینکه الان یک کار آفرین هستید به من بگید.
همسر جانباز: خدمتتان عرض کنم که بدون تعارف بگم حس وحال کارآفرینی رو فعلاً از همه کارآفرینها گرفته شد، چون هیچ حمایتی نمیشه.
خبرنگار: چه دلتون پره، یهو درجا؟
همسر جانباز: دیگه شرایط اقتصادی به گونهای کردن که واقعاً نفس کشیدن رو برای تولید کنندهها گرفتن الان اگر هم آقای رضایی همچنان این کارخانه رو دارند صرفاً به خاطر سخنان مقام معظم رهبری که سال سال رونق تولید است که اقتصاد مقاومتی یعنی به هر طریقی که شده ما اینجا رو حفظ کردیم.
خبرنگار: حاج خانم چند فرزند دارید؟
همسرجانباز: دو فرزند پسر دارم.
خبرنگار: الان کارخانه بنام کیه حاج آقا؟
جانباز: بنام آقای یاسین.
خبرنگار: آها بنام پسرتونه؟
جانباز: بله.
خبرنگار: چرا بنام حاج خانم نکردید کارخانه رو؟
جانباز: والله تقاضای حاج خانم بود که بنام آقا یاسین باشه.
خبرنگار: حاج خانم همه خانمها میگن آقا بزنن آقایون ملکها را بنام ما!
همسر جانباز: نه برندش بنام ایشونه.
خبرنگار: پس اصلش بنام شماست؟
همسر جانباز: اصلش هم بنام من نیست.
خبرنگار: بعضیها شاید شما رو الان ببینند یک ایدهای تو ذهنشان باشه بخوان کاری راه بیاندازند، ولی میگن خوب نمیشه آقا با این مخارج با این هزینههای بالا چه جوری راه بندازیم؟
همسر جانباز: اگر استقامت کنن، اگر واقعاً خواستن باشه میشه، میشه تلاش کرد.
خبرنگار: خوب با کدوم پول؟
جانباز: همیشه پول نیست آقای رضوانی.
همسر جانباز: فکر است ایده است.
جانباز: فکر است ایده است توان است توکل است اینها است بیشتر کار پیش میبره خیلیها هستند که پول دارند، ولی نمیدوند چیکار بکنند، ولی امثال مثل ما میان با دست خالی میان همچین حرکتهایی انجام میدن برای خودکفایی مملکت، اشتغالزایی، خواستن توانستن است همون جوری که حاج خانم میفرمایند میشه با دست خالی هم میشه.
irankurak@gmail.com