پخش زنده
امروز: -
بدون تعارف این قسمت به شیراز سفر کرده، سراغ قصه مردی را گرفته که در جوانی اشتباهات زیادی داشته و به جاده خاکی زده است
از عزت به ذلت رسیده بود، اما یک روز اراده میکند و بلند میشود، حالا دست کسانی را که مثل خودش به صفر رسیده اند هم میگیرد.
متن زیر گفتگوی مجریان بدون تعارف با علی اصغر احسان نیا کارآفرین کازرونی است:
خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما از مهمان برنامه بدون تعارف پرسید: فکرش را میکردی که یک روزی مهمان برنامه بدون تعارف شوید، وی گفت: بله آرزوم داشتم و دوست داشتم.
مجری: چرا؟
مهمان، چون باز تاب خوبی داشت و بیننده و بازتاب زیادی دارد و صادقانه با مردم صحبت میکند.
مجری: از خودت برایمان بگو.
مهمان: من علی اصغر احسان نیا متولد سال ۲۸/ ۱ / ۱۳۴۹ از محله دروازه کازرون شیراز هستم، طبق روال بچههای دروازه که اکثر آنها ورزشکار هستند سالهای اول نوجوانی و جوانی ام را به این سمت رفتم.
مجری: یعنی شما ورزشکار بودید.
مهمان: بله
مجری چه رشته ای:
مهمان: والیبال، تا سالهای اول و دوم دبیرستان بسیار سفت و سخت به مقوله ورزش اهمیت میدادم، ولی کم کم کمرنگ شد.
مجری: چرا؟
مهمان: من دوست داشتم تمام رفقایی که دارم سن شون از من بیشتر باشه، هیچ وقت تو زندگی به حق خودم قانع نبودم همیشه دوست داشتم یه چیزی اضافهتر از بقیه داشته باشم همین خودخواهی و زیاده خواهی باعث شد که من سراغ کارهایی بروم که نباید میرفتم.
مجری: سراغ چه کاری رفتی؟
مهمان: متاسفانه مواد مخدر
مجری: چند سال داشتی؟
مهمان: ۱۵ سال
مجری: دانش آموزی بودی رفتی سراغ این کار؟ اولین بار که رفتی سراغ مواد چه زمانی بود؟
مهمان: اون موقع کسانی که مشروب میخوردن تو خیابون با هم درگیر میشدن و یقه همدیگر رو میگرفتن تا به نوعی اینا شده بودند الگوهای ما و ما هم دوست داشتیم با اون سن کم جا پای اینا بذاریم و این یه انگیزه شده بود تو زندگی من.
مجری: اولین بار چی مصرف کردی؟
مهمان: از سیگار شروع شد بعد مشروب، بعد مواد سنتی و بعد کم کم افتخار میکردم که من، چون ورزشکارم میتوانم استفاده کنم و من معتاد نمیشم و با بقیه فرق دارم، همین فرقی که من قائل شدم و احساسی کردم که با بقیه فرق دارم من را تا آخر خط برد.
مجری: هر روز مواد مصرف میکردی؟
مهمان: هر روز سه چهار نوبت مصرف میکردم.
مجری: چقد مصرف میکردی؟
مهمان: اون موقع تقریبا روزی سه چهار مثقال
مجری: اون سختیها و اون روزهایی که واقعا دوست داشتی دیگه اصلا زنده نباشی، از آن روزها برایمان بگو.
مهمان: روزی بود که بچه ام تو بیمارستان بدنیا آمد و ۴۸ ساعت نمیتوانستم ۷۰ هزار تومان تهیه کنم و بچه ام رو از بیمارستان ترخیص کنم یعنی، چون روم نمیشد نه به پدرم بگم و نه به مادرم بگم نه به برادرم نه به فامیل و نه به دوستانم، خیلی بدم میآمد دستم را جلوی کسی دراز کنم. مواد کاری سر من درآورد که ناخواسته دستم دراز شد جلوی همه حتی پول صدقه هم نداشتم که بخوام یک دانه نون بخرم باهاش صبحانه، نهار و شام بخورم. اونجا بود که زندگی اشک من را درآورد، روبروی خونه مان یک پارکی بود آمدم داخل پارک دیدیم یه مقدار نان خشک ریخته، نان خشک هارو برداشتم و رفتم خیس کرد و شروع کردم به خوردن و خدا شاهد اون لحظه احساس کردم از گرسنگی بهترین چلو کباب دنیا را دارم میخورم.
مجری: چند سال مواد مصرف کردی؟
مهمان: ۲۵ سال مصرف میکردم.
مجری: چقدر سرمایه را دود کردی؟ روزهای اول و ضعیت تو خوب بود بالاخره یه کار و کاسبی داشتی؟
مهمان: من تو سن ۳۲ سالگی ۲ هزار متر کارگاه، ۸ دستگاه وانت و نیسان و مزدا، ۲ دستگاه پرس کارتن داشتم، همه این هارو مواد از من گرفت.
مجری: قیمت این همه اموال چقد بود؟
مهمان: به پول آن موقع تقریبا ۴۰۰ میلیون تومان.
مجری: ۴۰۰ میلیون دود کردی؟
مهمان: ۴۰۰ میلیون رفت و ۲۰۰ میلیون هم بدهکار شدم شد ۶۰۰ میلیون
مجری: یعنی صفر شدی؟
مهمان: صفر صفر هیچی دیگه برام نماند جز یک نیسان وانت که هنوز بعنوان یادبود نگه داشتم، همین نیسانی که پوکیده و داغان شده را روز اول زاپاسشم فروختم، ۴ ماشین هم فروخته بودم یعنی گروی مواد فروش بود که بروم مواد بگیرم و مصرف کنم، من همیشه یه حسی به این نیسان دارم باهاش صحبت میکنم، چون یه عمری با این بودم.
مهمان: من روزی ۴۰، ۵۰ فیلتر سیگار تو پارکها پیدا میکردم و میکشیدم، چون پول خرید یک نخ سیگار هم نداشتم، مواد من و تحقیر کرد، خانواده من و تحقیر کرد همه چیزمرا گرفت هیچ چیزی از من باقی نگذاشت، وقتی از خواب بیدار میشدم میگفتم خدایا چرا من دوباره بیدار شدم شب که میخوابیدم میگفتم خدایا بخوابم صبح بیدارم نشم حداقل زن و بچه، مادر، پدر از من راحت بشن.
مجری: خانمت رهایت نکردت و بره؟
مهمان: نه اتفاقا بهش گفتم ما وضعیت مان این شده الان اگه میخوای بری هیچ خبری نیست الان میتونی بری، زد زیر گریه و گفت: من بخاطر خونه، پول و ماشین با تو ازدواج نکردم من یه چیزی تو وجود تو دیدم، چون میدونستم یک روزی میتونم تورا برگردانم و این حرف مثل کوه زندگی من و تکان داد احساس کردم اون لحظه تکیه کردم به کوهی، من از همین جا دستش را میبوسم، چون ۲۵ سال مواد مصرف کردم هیچ وقت با من لج نکرد آنقدر به من نگفت که خودم شرمنده شدم.
مجری: ۲۵ سال مواد مصرف کردی دقیقا اون داستان برگشت به زندگیت و برای ما میگی؟
مهمان: دقیقا زمانیکه نشستم با انگشتهای دستم شمردم دیدم خونه، کارخانه، پول، ماشین نیست اونجا بود که جرقهای خدا باید به سرم میزد که زد، گفتم خدایا از من حرکت از تو برکت و تنها چیزی که به آن ایمان داشتم این بود که مواد زندگی من و خراب کرد.
مجری: در مسیر ترک کردن چه اتفاقاتی برات افتاد؟
مهمان: خدا شاهد من ۸۰، ۹۰ روز شبها نمیتونستم بخوابم زجر میکشیدم.
مجری: درد که میکشیدی وسوسه میشدی که دوباره بری سراغ مواد؟
مهمان: وسوسه میشدم برم، ولی بچه ام، پدر، مادر و زنم میآمد جلوی چشمانم، میگفتم این روزها و ساعتها میگذره، چون باورهای جدید پیدا کرده بودم کسانی که قبل از من ترک کرده بودند اونا تو زندگیشون موفق شدن و اونها شدن الگوی من، اینجا بود که قصه برای من خیلی قشنگ شد.
مجری: اینجا بود که انگیزه پیدا کردی چه کاری شروع کنی و درآمدی داشته باشی، اون کار چه کاری بود که در حین ترک شروع کردی؟
مهمان: ما کم کم کار ضایعات را شرو ع کردیم، تجربه خیلی زیادی هم توی این کار داشتم و کم کم شروع کردیم به خرید مواد بازیافت و انجام دادیم.
مجری: چه کاری انجام میدادید؟ بطری میخریدید؟
مهمان: نه بطری اون موقع هنوز بورس نبود، مثلا آخال کارتن، ضایعات آهن و ضایعاتهای دیگهای هم بود که از این دست میخریدیم و از دست دیگهای هم میفروختیم.
مجری: بعد کار را گسترش دادی؟
مهمان: دیگه کم کم که تو بازار تردد و رفت و آمد میکردم میدیدیم بطری آب معدنی را تازه چند نفر تو مرحله آسیاب کردن شروع کردن به کار و فروش آن بلاتکلیف بود که آیا فروش میرود یا نه. از اینجا بود که به هر حال ما، چون سه بردار بودیم دو تا از برادرهام خصوصا برادر کوچکم فنی رو خوب بلد بود. بهش گفتم بیا بریم تو کار بطری که یک کاره نو و تازهای است، با همدیگه شروع کنیم بطری خرد کنیم.
مجری: این ضایعات پلاستیکی را میخرید و اینجا آسیاب میکنید، میشورید و میفروشید به کارخانه ها، کارخانههای تولید الیاف برای فرش بافی، درسته؟
مجری: این بطریها را میرسونید به اون مرحله؟
مهمان: ۱۶، ۱۷ ماه اول من کل بدهکاری هایم رو دادم.
مجری: نزدیکه ۲۰۰ میلیون بدهی و با همین خرید و فروش بطری دادی؟
مهمان: بله با همین خرید و فروش کل بدهی هامو دادم.
مجری: چند تا کارگر داری تو کارگاه؟
مهمان: الان تو فاز ۱۲۰ کارگر.
مجری: این کارگرها چه طوری آمدن تو کار شما؟
مهمان: من، چون خودم معتاد بودم و درد اعتیاد و خودم لمس کرده بودم و زندگی کرده بودم باهاش، وقتی یه معتاد میبینم باهاش لج نمیکنم، کتکش نمیزنم، کلاه سرش نمیزارم. نمیگم برو بیرون، چون من خودم معتاد بودم الان میفهممش.
مجری: یعنی الان ۱۲۰ کارگری که داری همه اعتیاد داشتن؟
مهمان: همشون نه تقریباً ۶۰، ۷۰ تا از این بچهها هستن.
مجری: شرط ورود به کارخانه برای کارخانه چیه؟
مهمان: شرط ورود اینکه الان پاک باشن یا اگر مصرف کننده هستن خودمون معرفی میکنیم به کمپ و اگر نیاز باشد که خیلی از مواقع هم بدون منت میبریم کمپ، اونها میروند کمپ، ترک میکنند و میان و این نیت من بود.
مجری خطاب به کارگر کارخانه: به کجا رسیده بودی تو این اعتیاد الان اینارو داری؟
کارگر: من به زبون خودمون بخوام بگم به ملاغه داری رسیده بودم یعنی جوری بود که دیگه به تزریق رسیده بودم خیلی اوضاعم خراب بود.
مجری: تزریق یعنی اینهایی که میافتن یه گوشه؟
کارگر: بله دقیقاً همینطوری بود الان خیلی زندگی خوب شده و همه دوستم دارن.
مجری خطاب به دیگر کارگر کارخانه: به کجا رسیده بودی؟
کارگر: گدایی، کارتن خوابی وخیلی ذلالتهای دیگه، با حمایت علی آقا مشغول به کار شدم، ازدواج کردم الان همه چیز عالیه.
مجری: علی آقا چقد حقوق میده؟
کارگر: ماهی ۲ میلیون و ۱۰۰ تا ۲ میلیون و ۲۰۰ با اضافکاری، بیمه هم هستیم.
دیگر کارگر این کارخانه: من زمانی که مواد مصرف میکردم سه بار سنگکوب کردم، آب نمک بهم زدن برگشتم. من کارتن خواب خونه بودم، کارتن خواب خونه خودت بشی سخت از کارتن خواب بیرون شدنه، خودمونی بگم هیچکسی واست تره هم خورد نمیکنه فقط میگن الهی بری دیگه بر نگردی.
مجری: زن و بچه ات اینو بهت میگفتن؟
کارگر: همه اینو بهم میگفتن، ولی امروز خداروشکر اگه ۱۰ دقیقه دیر یا زود برم خونه ۱۰ بار بهم زنگ میزنن، همون آدمی که میگفتن بری دیگه بر نگردی امروز ارزش دارشده.
مجری خطاب به مهمان برنامه: به خودت اومدی خودتو جمع کردی ماشاء الله الان چقد سرمایهای داری؟
مهمان: سرمایه من اول پاکیمه، چون من صاحب هیچ کدوم از اینها نیستم، چون خدا به من نشون داد که اگر بخواد همه اینارو بگیره راحت ازت میگیره و من مالک نیستم، من مالک معنوی پاکی خودم و بچهها هستم.
مجری: الان که پول داری دوست داری یه بار دیگه تجربه کنی موادرو؟
مهمان: به هیچ عنوان، چون میدونم با یه بار مصرف کردن همه اینا از بین میره، افتخار میکنم کسی که کارتن خواب بوده الان اومده ۵، ۶ ساله متاهله با ماشین خودش میره و مییاد. افتخار میکنم به اینها که اگر یه نفر اومد از من بچههای من ازمن وام خواست، بگم ضامن نمیخواد به خاطر اینکه خودمون همیشه همیشه باشیم دستامونو به دست همدیگه میدیم، چون ماها تنهایی نتونستیم مواد مخدر و بزاریم کنار دور هم جمع شدیم یه انگیزه شده و دلمون میخواد یه انگیزه فراگیر بشه، بگن تو شیراز یه کارگاهی هست از مواد بازیافتی داره استفاده میکنه این تعداد کارگر هستن که همدرد هم دیگه ان، ما میشیم یه الگو.
مجری: ما برای همین شمارو به بدون تعارف دعوت کردیم که همه ببینن.
میشه اسم کارخونه یا شماره تماس آقای احسان نیا روبدید ما هم تو شهرمون این کار رو انجام بدیم
هزاران درود